نانوشته ها

خاطرات یک جوان و مطالب روز

نانوشته ها

خاطرات یک جوان و مطالب روز

خاطرات یک ایرانی

مقدمه : دمدمای صبح اول اسفند یکی از روزهای سرد زمستونی در منطقه ای از خطه ی غرب ایران کودکی متولد شد کودکی  از سرزمین مادها هنگام تولد او تنها نبود بلکه با خود همسفری داشت پزشک به خیال اینکه نوزاد اول علایم حیاتی ندارد او را درگوشه ای رها میکیند . حدودا چند دقیقه ای پس از تولد نوزاد اول به طور معجزه آسایی ازسوی ایزد یکتا دوباره براو  منت نهاده شد وبه آغوش خانواده ی خود برگشت اما چون به سختی نفس میکشید به مراقبت نیاز داشت و اما بعد........

-  با اجازه از شخصی که خاطراتشو می نویسم میخام به زبون خودمونی بقیه رو تغییر بدم چون زیاد کتابی بشه ممکنه جالب نباشه بااندکی خلاقیت میخام امروریش کنم-

نمیدونم از کجا باید شروع کنم ولی به هر حال باید از یه جایی استارت زد من تو یه

خونواده ی پر جمعیت به دنیا اومدم  صبح یه روز سرد زمستونی تو یکی از شهر های

غرب ایران متولد شدم راستشو بخواین من یه حافظه ی خوبی دارم که مدیون خدای

مهربونم هستم چراکه از حدودا دو سالگی خودمو یادم میارم حالا رد شیم .مادرم میگفت

تو در یه صبح سرد زمستونی دنیا اومدی روز اول اسفند ایشون میگه تو قول اول بودی

ولی چون نفس نمی کشیدی دکترا و پرستارا فکر کردند مردی تورو یه گوشه انداختند

بعد یه مدت دیدند یه صدای ضعیف میاد دیدند که داری خیلی یواش گریه میکنی اما

طوری که اصلا صدات شنیده نمیشه  فورا بردنت اتاق مراقبت تا زنده بمونی .الان که

فکر میکنم باید زنده میموندم تا به هدفی که دارم برسم دوست ندارم ازاول زندگیمو

شروع کنم برم جلو. دوست دارم خاطراتمو درهم بنویسم یه دونه از حال یه دونه از

گذشته الان که دارم مینوسم بیست سال دارم تازه وارد بیست و یک شدم دوست دارم

یکی این خاطراتو برام چاپ کنه نمیودنم کی وقتش میرسه ولی دوستدارم تا وقتی زنده ام

خا طراتمو بچه های ایران  , جوونا وهمه اونای که انسانند وبه انسان بودن خوشون

افتخار میکنند وخداشونو شکر میکنند.بخونن و شاید شاد بشن یا حتی خودشون شروع

کنند فکرکنند که ما تواین دنیا چی کاره ایم تو اون طرف چطور   حالا بگذریم . از خودم

میگفتم الان که این دست نوشته هارو میخونید ممکنه زنده نباشم ولی نباید دلسرد شد

حتی تا آخرین نفس. دوست دارم نهایت تلاش خودمو بکنم که مفید باشم حدالاقل پیش

خودم شرمنده نشم .ازقیافه ی ظاهری خودم شروع میکنم من بچه ی سفید با ابرو های

کشیده ونازک چشمای قهوه ای .راستشو بخواین فکر میکنم  خیلی خوشگلم و اینا همش

از اونی که مارو آفریده. خیلی دوستت دارم خدا .               

 

                                                                                    ادامه مطلب 

  

 

 

 

شاید بعضی از شما بگید چه  

نوشابه ای برای خودش باز میکنه حالا هیچ تعفه ای هم نیستا اولا با شکر از همه ی

اونای که منو همراهی میکنند باید بگم آدم هر چقدر زشت و بد باشه به خودش کارت

سبز بده یعنی با اعتماد به نفس بالا به خودش نیگاه کنه وشکر کنه چرا که ممکن بود از

این بدتر باشه حالا رد شیم . زندگی من پر از پستی بلندیه از افتادن تو آب لجن توسن دو

 سه سالگی گرفته تا کارایی که تو سن های بالاتر انجام دادم میترسم بگم شما بچه ها هم

خراب کاری کنید همین بس که شما باید تشخیص بدید درست بوده یا نه و بامعیار های

درست اونو مقایسه کنید یادم میاد سال آخر ابتدایی بود من با دو نفر دیگه ردیف جلو

سمت راست کلاس درست جایی که معلم مینشست  می نشستیم معلمون اگه اشتباه نکنم

یه بصیری یا نصیری یا یه همچین چیزی بود من تو تقسیم بندی کلاسا تو کلاس اون

نبودم شاگرد خیلی زرنگ وباهوشی بودم وهمیشه سرمن جنگ بود همیشه تویه کلاس

 دو روز نمینشستم که به اجبار یا شانس میرفتم به کلاسایی که تعداد زرنگاشون بیشتر

از بقیه بود هم تختی های من یکیش مص بود یکیش م م که به این خاطراسماشونو کامل

ننوشتم که هنوز به این نتیجه نرسیدم که اسمشونو بیارم یا نه . یه روز معلم بی هوا اومد

کلاس آقا نیومده برگه در بیارید امتحان نمویدونم چه امتحانی بود خدایا . بالاخره یه

امتحانی بود دیگه سوالارو گفت ومانوشیتیم وجواب دادم در حد المپیک یعنی بیست

نمیشدم خودمو میذاشتم لای جرز دیوار برگه ها تصحیح شد نوبت به دوتا برگه رسید

اخریهاش یکیش برای مص بود اون یکی برای من برگه ها تصیح شد من بیست شدم

مستر 19.5  اک زد دوتا مونم اسمامونو ننوشته بودیم معلم تا گفت این واسه کیه مص

گفت  اقا من یه صدای ضایع دخترونه هم داشت . فرت نوزده ونیم شد بسیت برگه بعدی

که مطمین بودم واسه من بود گفتم اقا این واسه منه نگذاشت نه براشت به جای این که

بیست بشه 21 فرت برگه پاره شد اولش گفتم چرا پاره کردی مگه مرض داری گفت

اسمتو ننوشتی بعد گفتم چرا به این آجر پاره  نوزدهشو بیست دادی (با همین لحن)  اون

هم که اسمشو ننوشته بود هی  کل کل اخرسر  یه 2 بدون صفر کاشت جلوی اسمم منم

که عین یه مداد شکسته افتادم رو تخت تا پایان کلاس جیکم در نیومد همین صدای زنگ

اومد حالا گریه نکن کی گریه بکن هر جلوم بود یا کتک میخورد یا ازترس می رفت

کنار با همون حال نزار رفتم خونه تو خونه پریسدن چی شده کی زدتت گفتم کی زده

هیچ کس یه ادمی به اسم معلم برگمو پاره کرد جلوی چششم ریخت جلوم دونفرو باخودم

همراه کردم با اون گریه زاری فردای اون روز با مامان رفتم سر مدیر مدرسه که

اسمش صادق بود سید صادق . معلمواز کلاس کشید بیرون گفت جریان چیه ؟ جریانو از

سیرتا پیاز تعریف کردم رو که نبود سنگ پا ی یه جایی که اسمشو نمیبرم چرا که

خوشگلارو اونجا میگیرن  برگشته میگه اسمشو ننوشته بود . منم که عصبانی چطور

اونی که بغل دست من نشسه بود شد بیست ولی من دو ایول به خودم گذاشتمش لای

منگنه  دیگه چیزی پیدا نکرد گفت تو امتحان نهایی همین کارو میکنن من که تا اون

زمون امتحان نهای نداده بودم  تودلم گفتم ای امتحان نهایی به کجات الته ببخشید تحت

تاثیر اون موقعیت بود ولی عذر میخوام  امیدوارم که مثل من نشید همیشه باادب صحبت

کنید حتی با خودتون. چرا که رو شما حساب ویژه ای باز کرده اونی که برامون این

جهانو آفرید و کمکمون میکنه حالا . من اون اون موقع رو داشتم عین چی . اون تحت

فشار گذاشتمش تا اخر مجبور شد بیستو بده هیچ اون یکی  بیستم  بکنه نوزده ونیم . اهان

مردی از اول همین کارو میکردی دیگه  انگار یه پارچ آب خونکو خورده باشم جیگرم

حال اومد تا اون وقت این طوری حال نکرده بودم ازون به بعد کمتر آتو دست کسی

میدادم فکر کنم از اونجا بود که یه کم  کم رو شدم  حالا دوست دارم دوباره همون  آدم

باشم  همون پسر شاد و باحال شاید از کسی که تو این ماجرا با من بود بپرسی بگه اون

از اول کم رو بود (ایش) ولی باید بگم غلط کردی تو برو کفشتو واکس بزن البته این یه

اصطلاحه امیدوارم هر جاهست سالم باشه .................(ادامه دارد ) 

نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست.... 1390/05/01 ساعت 17:14

سلام
بسیار خوشحالم که با وبلاگ زیبای تو آشنا شدم .امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشی .
منتظر بقیه خاطراتت هستم .......

خرسندم از نظر شما تو هم زنده باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد