نانوشته ها

خاطرات یک جوان و مطالب روز

نانوشته ها

خاطرات یک جوان و مطالب روز

دفتر سرخم را می گشایم

نگاهت خواب آلود است

جهان گشته روشن

از طلوع نغمه ها

چه روز بس خوش آهنگی

گنبد نقره فام آسمان

میزند چشمک بر جهان

می کند بیدار مرا

نسیم شکار زمان

در تنگ اتاق دلم

خانه ای بس بزرگ دارم

گویا در این خانه میهمانی

 بس بزرگ دارم

نوای مرغ صبح گاهی

برده عقلم از هوش

گوشم به نگاه فروغ است

از جهان چه می گوید

یا چه میداند هوشنگ

چه میگوید سهراب

تازه گشته ام آگاه

تازه فهمیده ام راه

اینان عشق با جان خود آمیخته اند

ره سوی پروردگار خویش آویخته اند 

آیا می شود من نیز باز گردم

به شیرین عقلِ کودکی هایم

آیا هنوز رنگین کمانی هست

از قوس های تیزش سر بخورم

دفتر سرخ رنگ ِخویش را

یکبار دیگر میگشایم

میروم در رویا ها

 در سرزمین پُر از خالی ها

آیا کسی هست به من آبی دهد

تشنه ام ، تشنه ی یک جرعه آب

از معرفت ، از مرام

یک بار دیگر دفترم را میگشایم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد